بعضی ها فکر میکنند چون خودشان یا اطرافیانشان با جن و جادو مواجه نبودند پس می توانند این مسائل را رد بکنند یا بگویند خرافه است و وجود ندارد. در این بخش قصد داریم یک سری از داستانها و خاطرات واقعی مراجعین ما که با جن و جادو درگیر بودند و همچنین مشاهدات و مواجهات خود ما با این نوع از بیماریها را برای شما بازگو کنیم. هدف ما از بازگو کردن این واقعیات تنها و تنها اطلاع رسانی و آگاهی دادن است و اینکه بدانیم اگر خودمان همچین مسائلی را تجربه نکردیم دلیلی بر وجود نداشتن آن نیست. چون هستند افرادی که این موجودات زندگی آنها را مختل کرده و آسایش را از آنها گرفته اند. در این بخش با یکی دیگر از داستانهای واقعی مراجعین طب روحانی با موضوع داستان واقعی جن و جادو آشنا می شویم!

توجه: این مطلب ممکن است برای افراد کم سن و سال یا افرادی که تنها زندگی میکنند و از موجودات ماورایی ترس دارند، وحشت آور باشد یا باعث فکر و خیال در آنها شود. پس به این افراد توصیه می کنیم از مطالعه ی ادامه ی این نوشته خودداری کنند چون طب روحانی هیچ مسئولیتی در قبال آن نخواهد داشت.

شروع داستان واقعی جن و جادو

سلام. من یه خانم ۳۵ ساله هستم. یادم میاد از زمانی که تقریبا دو یا سه ساله بودم، دچار دیدن کابوس و شب ادراری میشدم، اون کابوسها حتی الان هم بوضوح بخاطرم میاد، یادم میاد که اکثر شبها با گریه یا جیغ بیدار میشدم و حتما باید بین والدینم میخوابیدم و پدرم دستهامو تو دستش میگرفت تا آرام بگیرم و بخوابم، مدتها منو پیش دکترهای مختلف برای درمان شب ادراری میبردن اما هیچ فایده ایی نداشت. دکترهای روانشناس و دکترهای متخصص مجاری ادرای، متاسفانه هیچ مشکلی از لحاظ سلامتی در من پیدا نمیکردن و در نهایت برام پروتیین یا ویتامین تجویز میکردند. دکتر روانپزشک تجویز کرد که با والیدینم در یک اتاق بخوابم که باز هم تاثیری نداشت، حتما باید در کنار پدرم میخوابیدم و دستهام رو در دست میگرفت. پدر من شخص بسیار صادق و مومنی بود و تا زمانی که یادم میاد هرگز نمازش ترک نشد، اما به دعانویس و این چیزها اصلا و ابدا اعتقادی نداشت.

این موضوع تا زمان ده، یازده سالگی من ادامه داشت و نمی دونم چی شد که خود بخود حل شد، اما جایش رو به رویاها و خوابها داد. من با هر شخصی حتی اگر یکبار دیدار داشتم، اگر اتفاقی در زندکیش میافتاد، حتما قبلش در خواب میدیدم و موضوع رویاهای صادقه من هر شب بود و نه گاه گداری. امکان نداشت خوابی ببینم و تعبیر نشه، حتی کاهی در همان روز یا یکی دو روز . یا یکی دو روز بعدترش نهایتا به واقعیت میپیوست. این رو هم بگم زمانی که چهار سال داشتم مشکلات تنفسی پیدا کردم که باز هم دکترها مشکلی پیدا نکردن و در نهایت تجویز به پوشاندن سر و صورتم در سرما کردند. در هر حال زمانی که بزرگ شدم، دیگر مشکلات جسمی نداشتم و تنها موضوع همین خوابهای من بود، تا زمانی که ازدواج کردم.

وضع مالی شوهر من بسیار خوب بود، اما شاید بخاطر همین مسائل و داستان واقعی جن و جادو بصورت ناگهانی یعنی بفاصله یک شبانه روز وضع ما از همه چیز به هیچ چیز رسید. برادر شوهرم، پول هنگفتی از همسرم گرفت و در کمال ناباوری از پس دادنش امتناع کرد، از اون زمان وضع ما به هیچ وجه دوباره به شکل درست و عادی برنگشت، دست به هر کاری میزدیم امکان نداشت که سر انجامی پیدا کنه و تمام درها بر روی ما بسته بود طوری که هیچ کسی و حتی خودمون هم باور نمیکردیم، چطور چنین چیزی ممکنه!

بیمار شدن فرزند در بدو تولد :

بعد از اون باردار شدم، اما یک حاملگی بسیار سخت، طوری که از ماه هفتم حاملگی دیگر قادر نبودم روی تخت دراز بکشم و بخوابم، باید بصورت نشسته، روی مبل یا صندلی میخوابیدم، اما زایمان تقریبا راحتی داشتم و فرزندی بسیار زیبا، طوری که زمانی که بچه رو به اتاق من آوردن ناگهانی یکی از خانمها فریاد زد چه بچه ی خوشگلی و بقیه خانمها از اتاقهای دیگه و پرستارها اومدن بالای سر بچه جمع شدن تا اونو ببیننش. دو روز از آوردن بچه به خانه نمیگذشت که ناگهانی دیدیم بچه قادر به شیر خوردن نیست و از اون زمان بیمارستان رفتن ما شروع شد و در نهایت، تشخیص بیماری دخترم به cp شدن ختم شد. بعد از اون زمان دیگه نتونستم باردار بشم و مشکلات من در خوابیدن شروع شد، هرگز نمیتوانستم طاق باز بخوابم، در تنفس دچار مشکل شده بودم، دردهای مداوم در شانه ها و دستهام داشتم و فقط دو یا سه ساعت در طول شبانه روز میخوابیدم. نه تنها در طول شب بلکه در طول روز هم قادر به خوابیدن نبودم.

برای درمان درد کتف و دست به هر دکتری که فکرشو بکنید سر زدم و نتیجه نگرفتم، غیر از چندتا مسکن، از طرفی استقرار نداشتیم و مدام یا مجبور بودیم از هم جدا باشیم یعنی شوهرم در یک کشور و من در کشور دیگه یا اینکه از این کشور به اون کشور. در نهایت دست به دامان دعا نویس شدیم، ابتدا برای دخترم چون راه نمیرفت، این شخص از ما پولی نگرفت تنها گفت که یک کبوتر بخریم و براش ببریم تا اون قربانی کنه و بعد گفت یک موکل برای بچه گذاشتم و بچه را روزهای فرد هفته با صلوات و به نیت نور غسل بده، من اینکار رو انجام دادم و در نهایت بعد از چند ماه فرزندم شروع کرد به راه رفتن، ابتدا روی دو زانو راه میرفت، اما وضع زندگی و سر و سامان ما به همون صورت بود.

البته من فقط دعای رزق و روزی میگرفتم یا سنگ شرف الشمس اما همه اینها موقتی بین ده روز تا دو هفته کاربرد داشت و دوباره وضع به همان شکل بود و مشکل تنفسی من و مشکلات خواب که همه ما دست بگریبانش بودیم سر جایش بود. یعنی طوری که گاهی من یا بچه یا همسرم تا صبح نمیتوانستیم حتی چشمهامونو ببندیم فرزندم گاهی تا دو شبانه روز بدون خواب سپری میکرد. خلاصه اینکه مدت زیادی با همین مساله و داستان واقعی جن و جادو درگیر بودم!

آشنایی با طب روحانی و شروع درمان :

البته من نمیدونستم که ما بیمار ماورایی هستیم و چون حقیقتش شناختی از علایم بیماریهای ماورایی نداشتم، تا اینکه یک روز برحسب اتفاق پیج اینستاگرام طب روحانی را دیدم و مطالبش را خواندم. دوستی داشتم که از مشکلات ذکر شده در پیج رنج میبرد، ابتدا پیج رو به اون معرفی کردم و در نهایت شگفتی دیدم که نتیجه گرفت و بسیار راضی بود. من هم پیش قدم شدم و بعدش هم خواهرم را برای درمان معرفی کردم. بعد از مشاوره، بررسی و پذیرش، دوره درمان من از راه دور شروع شد چون من در یک کشور دیگه ساکن هستم. کم کم با اجرای دستورات درمانی در کمال شگفتی و ناباوری، تغییرات از همان جلسه ی اول در من شروع شد، مشکل تنفسی من و اون حالت خفگی و تنگی نفس روز به روز کم و کمتر میشد. بعد از اون درد کتفهام و اختلالات خوابم نیز طی چند جلسه رو به بهبود قرار گرفت.

فرزندم و همسرم هم همینطور اونها نیز بعد از من و بصورت غیر مستقیم تحت درمان قرار گرفتند. همسرم هم شخص مومنی هست و هرگز نمازش ترک نمیشه، اما من مدتها بود که نمازم رو ترک کرده بودم و اصلا تمایلی نداشتم به خواندن نماز، اما دو هفته بعد از درمان، بی اختیار یک روز، اذان صبح از خواب بیدار شدم و بی اختیار وضو گرفتم و شروع کردم به نماز خواندن و از اون روز دیگه نمازم رو خداروشکر ترک نکردم. ممنونم از خدای خودم که بعد از گذشت ۳۰ سال از داستان واقعی جن و جادو ، جایی دستم را گرفت که واقعا خسته و درمانده شده بودم چون موقعیت هایی را تجربه کرده بودم که گفتن آنها یا روی کاغذ آوردنشان کار ساده ای نیست.