بی شک همه ی شما داستان یا افسانه ضحاک مار دوش را در شاهنامه خوانده یا شنیده اید. این داستان از یک واقعه بزرگ و یکسری سوالات بی جواب در علم طب روحانی، پرده بر میدارد. اجازه بدهید ابتدا یاد آوری کوتاه از داستان ضحاک داشته باشیم. خلاصه ی این داستان بدین صورت است که:

در افسانه های کهن این سرزمین پادشاه عادل و درستکاری بود که اهریمن یا شیطان پلید تصمیم به جنگ و ستیزه با او گرفته بود . این پادشاه درستکار که مرداس نام داشت مردی خداپرست و پرهیزکار بود . بارها توسط شیطان و اهریمن وسوسه شده بود که از کارهای خوب و اعمال نیک دست بردارد ولی با صبر و سعی خودش بر ایمان و خوبی هایش ثابت مانده بود . روزی شیطان با خود اندیشید و سپس خود را به صورت مرد جوانی در آورده و به قصر مرداس رفت تا او را بفریبد. وقتی به قصر رسید پسر پادشاه ضحاک بر روی تختی تکیه داده بود و استراحت می کرد ضحاک بسیار نادان و کم تجربه بود و شیطان به راحتی توانست با حرفهای جذاب خود او را بفریبد.

روزها گذشت و همچنان دوستی بین ضحاک و شیطان محکمتر می شد تا جایی که ضحاک برای هر تصمیمی که می گرفت حتماً نظر شیطان را جویا می شد. روزی شیطان رو به ضحاک کرده و به او گفت: می دانم که پدرت زحمات زیادی برای این قصر و حکومت و مردم کشیده است ولی حقیقت این است که مردم دلشان می خواهد فرمانروای جوانی مثل تو داشته باشند چون پدرت دیگر پیر و فرسوده شده است. ضحاک جواب داد ؛ نه پدر من هنوز زنده است این امکان ندارد . شیطان پاسخ داد ، مهم این است که تو به پادشاه شدن علاقه داری و برای رسیدن به آن باید تلاش کنی اگر تنها مانع رسیدن تو به تاج و تخت زنده بودن پدرت است میتوانی او را بکُشی. به هر حال او پیر است و حتی اگر به دست تو هم کشته نشود همین روزها خواهد مُرد ، در این راه هر کمکی هم از دستم بر بیاید برایت انجام می دهم.

ضحاک نادان تسلیم تلقینات شیطان یا همان اهریمن گشته و بی چون و چرا پذیرفت . اهریمن فردای آن روز چاه عمیقی را بر سر راه مرداس ایجاد کرد روی آن را با برگهای خشک پوشاند، سپس به بالای دیوار باغ رفت و منتظر مرداس شد .مرداس موقع عبور از آنجا بر روی برگهای خشک قدم گذاشت و به درون چاه پرتاب شد و از دنیا رفت . ضحاک به جای پدرش بر تخت پادشاهی نشست ولی هیچکدام از خصوصیات پدرش را نداشت . او مردی خود خواه و بی فکر بود و فقط به فکر خوشی های خودش بود به همین جهت از زمانی که تاج و تخت شاهی به او واگذار شد ظلم و ستم بر مردم را شروع کرد . برای ترتیب دادن جشن ها و ضیافت هایش احتیاج به آشپز ماهر داشت بنابر این اهریمن خود را به شکل آشپز در آورد و با پختن غذاهای خوشمزه و ترتیب دادن سفره های رنگین محبت خود را در دل ضحاک جای داد .

روزی ضحاک آشپز را صدا کرد و گفت: از کار تو خیلی راضی هستم آرزویت را بگو تا برایت برآورده سازم . آشپز هم که منتظر فرصت بود ، گفت : تنها آرزوی من شادی شماست و آرزو دارم شانه های شما را ببوسم و محبتم را اینطور به شما نشان بدهم . ضحاک قبول کرد و لباسش را کنار زد درست همان لحظه ای که آشپز شانه های ضحاک را بوسید دو مار ترسناک در جای بوسه ها ظاهر شدند و همان لحظه بود که آشپز ناپدید شد . ضحاک که حسابی ترسیده بود دستور داد مارها را از ریشه ببرند ولی درست در همان جاهای برش ، مارهای دیگر روئیدند. چندین بار این کار تکرار شد ولی فایده ای نداشت چون به محض بریدن ریشه مارها به جای آن مار دیگری می رویید.

ضحاک پزشکان زیادی را برای کمک گرفتن به دربار خود دعوت کرد ولی همه آنها از کمک به او عاجز بودند. روزی از همین روزها اهریمن که خود را به شکل پزشک ماهری در آورده بود به نزد پادشاه آمد به او گفت : مارها در اثر خوردن مغز انسان روز به روز ضعیفتر می شوند پادشاه تصمیم گرفت برای نجات خود از دست مارها هر روز حکم اعدام دو نفر را بدهد و از مغزهای آنها برای نجات خود استفاده کند. روزها گذشت و پادشاه هر روز دو انسان بی گناه را فدای خودخواهی خودش می کرد تا این که یک روز خدمه هایی که مسئول تهیه غذا از مغر انسان برای مارها بودند تصمیم گرفتند از مغز حیوانات استفاده کنند و زندانیان محکوم به اعدام را فراری بدهند.
و الی آخر…”

شیطان بر دوش چه کسانی بوسه می زند؟

خب تا اینجای داستان متوجه شدیم که اگر شیطان یک انسان (غیر دیندار) را به قصد و منظوری لمس کند، او را آلوده به بیماری یا جنون خواهد کرد. طبق آیه ای از قرآن نیز میدانیم:

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ
ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﺑﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﻧﺪ [ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩم ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻣﺮ ﻣﻌﻴﺸﺖ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ] ﺑﻪ ﭘﺎﻱ ﻧﻤﻰ ﺧﻴﺰﻧﺪ ، ﻣﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﻱ ﺧﺎﺳﺘﻦ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺣﺎﻝ ﻛﺮﺩﻩ [ ﻭ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﺭﻭﺍﻧﻲ ﻭ ﻋﻘﻠﻲ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺨﺘﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ] ﺍﺳﺖ. (بقره / ۲۷۵)

در واقع، فرد آلوده و بیمار که الان کاملا در اختیار شیطان قرار گرفته است، همیشه و در همه حال بازیچه دست او خواهد بود، بدون اینکه اختیاری از خود داشته باشد. البته این آلودگی و بیماری ماورایی، همیشه به واضحی بیماری ضحاک و به شکل تغذیه از مغز آدمی نیست. مارهای روی دوش ما، مغز آدم نمیخورند ولی از یک طریقی باید آرام شوند و این آرام شدن ها در هر یک از ما انسانها متفاوت خواهد بود. حتما دیده اید افرادی را که اصطلاحا تا زهر خود را نریزند، مثلا دو به هم زنی نکنند، غیبت نکنند، دروغ نگویند یا خبر چینی نکنند، آرام نخواهند شد. یا افرادی که تا دیگران را اذیت نکنند و حرفشان را به طرف مقابل نزنند هیچگاه آرام نمینشینند؟ مارهای این افراد از این طریق آرام میشوند. [چنانچه شاهد هستیم وقتی طرف زهرش را بریزد و حرفش را بزند آرام خواهد شد.]

مارهای یک عده دیگر اما از طریق شهوت رانی و بی بند و باری آرام میشوند. این افراد شهوت ران باید روزانه به مارهای خود تغذیه برسانند وگرنه آرام نخواهند شد. تغذیه ی مارهای این افراد، گاهی بصورت بی بند و باری جنسی، خیانت به شریک زندگی، خود ارضایی، چشم چرانی و نگاه ناپاک به دیگران، تماشای فیلمهای مبتذل و … خواهد بود و تا این کارها را انجام ندهند توسط مارها بیقرار و اذیت خواهند شد.
یا در مثالی دیگر، افرادی که دچار اعتیاد به مواد مخدر یا مشروبات الکلی هستند، مارهای آنها فقط با مصرف مواد و الکل آرام میشوند. اگر مواد به آنها دیر برسد، با ایجاد بیقراری یا چنان دردی به جان شخص می اندازند که مجبور میشود حتی دست به دزدی زده و پول موادش را جور کند.

مصداق مارهای ضحاک در طب روحانی

خلاصه اینکه، نوع و تغذیه ی مارهای درون ما انسانها، [انسانهایی که بر اساس گناهان و اشتباهات گذشته، باعث شدیم که شیطان بر شانه های ما بوسه بزند]، بسیار متنوع و زیاد است. جالب است بدانید که یک نوع تغذیه برای مارهای برخی افراد این گونه است که بیایند بر علیه طب روحانی بد بگویند و بد بنویسند و دیگران را بد بین کنند، و اگر این کار را نکنند آن مارها به جانشان خواهند افتاد و حتی خواب شب را نیز از چشمان آنها میگیرند. ولی به محض اینکه یک کامنت بد و توهین آمیز زیر پستها و مطالب طب روحانی بنویسند یا به پی وی دیگر اعضا بروند و [مثلا] به آنها بگویند طب روحانی کلاهبردار است و به او اعتماد نکنید، بلافاصله چنان آرامشی میگیرند که انگار از زیر بار یک مسئولیت سنگین بیرون آمده اند.

تا زمانی که این مارهای درون را از بین نبریم، هیچ گاه نمیتوانیم بر عادتها و رفتارهای بد خود غلبه کنیم. اگر فرصت درمان معنوی را ندارید، برای شروع اصلاحات درونی و برای اینکه اسیر این مارها نشوید و به قدرتمند شدن آنها کمک نکنید، همانند آشپزهای آشپزخانه ی ضحاک، آنها را گول بزنید. یعنی به جای خواسته ی واقعی آنها، به آنها یک چیز مشابه دروغین بدهید تا جایی که آنها را ضعیف کرده و از بین ببرید. مثلا بجای مشروبات الکلی، یک شیشه دلستر را بنوشید و با خود فکر کنید و تصور کنید که این همان مشروب است [با همان مقدمات بنوشید که هنگام نوشیدن الکل استفاده میکردید.] در رابطه با دو به هم زنی و یا خبر چینی، میتوانید حرفی که در ذهنتان دارد میچرخد و شما را بیقرار کرده است را بجای شخصیت واقعی، به یک مجسمه یا عروسک بگویید. یعنی تصور کنید که این مجسمه همان شخص است که شما دنبالش هستید. پس با همان احساسات حرفتان را به آن بزنید. و الی آخر…